وقتی وارد خانه شدم همه چیز تغییر کرده بود.
کارتن هایی که وسایل اصلی را در آنها بسته بندی کرده بودند؛
روزنامه هایی که به جای پرده ها به پنجره زده بودند؛
لوسترهایی که روی زمین بود و
کتابخانهء خالی...
برخی وسایل را هم برای نبردن آماده کرده بودند.
وسایل غیر ضروری!
فکر کردم اسباب کشی کردن هم مهارت میخواهد!
روزی اگر قرار باشد من هم اسباب کشی کنم چگونه وسایلم را در کارتن های بردنی و نبردنی دسته بندی کنم؟
چگونه باید انتخاب کنم؟ بر اساس کدام معیار بین ضروری ها و غیر ضروری هایی که پر از خاطره و تاریخ اند فرق بگذارم؟
برای من که تا کنون طعم گس اسباب کشی را نچشیده ام؛
برای من که همیشه یک انباری پر از خرت و پرت داشته ام؛
برای من که هیچ گاه هیچ چیز تمام نمیشود؛
اسباب کشی کردن، انتخاب کردن، ترک کردن خیلی سخت است...
و برای همین است که همیشه دلم پر است از خاطره، از وسایل قدیمی، از حرف ها و اتفاقات گذشته...
دلم خیلی شلوغ است!
ولی اسباب کشی کردن را بلد نیستم...